عزیز دل مادر این روزا به خاطر اینکه حال خوبی ندارم زیاد به تو نمی رسم و همه زحمتا افتاده گردن مامان جون و بابا جون اگه خدا بخواد 5 روزه دیگه تولدته یعنی دو ساله میشی و خداحافظی با میمی تصمیم گرفتم از اول ماه دی از شیر بگیرمت اما نتونستم الان 2 روزه که به سختی از شیرگرفتمت وقتی التماساتو می بینم جیگرم کباب میشه با هر ترفندی سرتو گرم میکنیم یه چند دقیقه ای فراموش میکنی و بعدش روز از نو کلی هله و هوله خریدیم فایده نداره آخه خیلی وابسته بودی هر شب تا صبح مم می خوردی و توی دهنت بود دیشب وقت اذان بود که بیدار شدی و کلی داد و هوار کردی یه کیک دادیم دستت و گذاشتمت روی پاهام تا خوابت برد مامان فدات بشه خوب بالاخره باید از شیربگیرمت و ایشالا ز...